دروغگو
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب که معراج دل بود به درگاه مهتاب در اون درگه عشق چه محتاج نشستم تو هر شام مهتاب به پایت شکستم تو از این شکستن خبرداری یا نه هنوز شور عشقو به سر داری یا نه تو دونسته بودی، چه خوش باورم من شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
روزی که دلم پیشت گرو بود دستانم را فشوردی گفتی نرو
روزی که دلت پیش دیگری مایل شد کفشانم رو جفت کردی گفتی برو
سلام به همیشه مبهم دنیا!!! خیلی قشنگ بود!!..هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری من اون ماهو می دم به تو یادگاری...موفق باشی
ممنون وبلاگت قشنگ بود ولی برو تو رو چند صفحه ایش کن
مواظب خودت باش
خدانگهدار
ممنون وبلاگت قشنگ بود
سلام به داداشی خودم
عالیه اما ای کاش دمی از امیدم بود
سبز باشی-خدابهمرات
چون خواهی که باشی
خاصه ساده
ساده و بی پیرایه
پس بنا را بگذار
روی لبخند ‘ خوبی ‘ قشنگی
از دلت دور کن
هر آنچه را که نمی خواهی و نمی بینی
و باور کن!
باور کن هر آنچه را که می خواهی
بایستی که در رویاهای دور از دسترس بینی اش !
جان تو!
عالی بود به ما هم سر بزن ؟