-
شعر ۲
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 12:49
دروغگو گذشت روزگاری از اون لحظه ناب که معراج دل بود به درگاه مهتاب در اون درگه عشق چه محتاج نشستم تو هر شام مهتاب به پایت شکستم تو از این شکستن خبرداری یا نه هنوز شور عشقو به سر داری یا نه تو دونسته بودی، چه خوش باورم من شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب...
-
شعر ۱
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 12:46
می گویند شیشه ها احساس ندارند اما روی یک شیشه بخار گرفته ای نوشتم دوستت دارم آرام گریست، شیشه پنجره را باران شست اما چه کسی از دل من نقش تو را خواهد شست تومثل اون کسی هستی که میره واسه همیشه التماسش می کنی که بمونه و میگه نمی شه مثل نـذز بـچه هـایـی ، مثل التـمـــاس گـلـدون مثل ابتدای راهی ، مثل آینه ، مثل شمعدون مثل...
-
بیخیال عنوان
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 17:11
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم هیچ کسی نمیتونه به دلش یاد بده که نشکنه ولی من حداقل به دلم یاد دادم که اگه شکست دست کسی رو که دلم رو شکسته نبره . زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من...
-
اولین پست من
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 16:46
به نام خدا سلام حالتون خوبه این اولین پست من در این وبلاگه امیدوارم که مطالب وبلاگ مبهم شما رو راضی کنه و بتونین ازش استقفاده کنین. منتظر نظرات شما هستم. خدانگهدار تا بعد... امید مبهم
-
سلام
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 17:17
سلام